کیانکیان، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره

برای کیان عزیزم

حمام های سخت

پسر عزیزم ١٠ ماهگیت تمام شد و کارهات داره بزرگونه تر میشه و شیطونیهاتم شیرین تر. دیروز بردمت حمام و داشتم به روزهای اولی که بدنیا اومده بودی و با مامان جون میبردمت حمام فکر میکردم. چقدر دلهره آور بود یک نی نی کوچولو که با چشمهای سیاهش فقط نگاهت میکنه و تو هیچی ازش نمیدونی را بشوری و نگران باشی که مشکلی براش پیش نیاد. چقدر روزی که برای اولین بار خودم تنهایی بردمت حمام خوشحال بودم. احساس مادریم داشت کامل میشد و فکر میکردم که خودم میتونم. چه مراسمی داشت حمام رفتنت. قبل حمام با روغن ماسازت میدادم، توی حمام می خوابیدی توی وانت و من با حوصله اول سرتو می شستم و بعد دونه دونه اجزائ تنت را با دقت. از حمام که می اوردمت بیرون لوسیون بدن بهت میزدم و لبا...
14 تير 1391

کیان ده ماهه شد

  کیان عزیزم ١٠ ماهگیت مبارک. اعتراف میکنم که اصلاً باورم نمیشه که ده ماه از روزی که به دنیا اومدی گذشته. همش نگرانم که دچار روزمرگی نشم و لحظه های ناب با تو بودن را با عادت بگذرونم. کیان در ١٠ ماهگی: قد: ٧٤ سانتیمتر (مامانی اصلاً این ماه خوب قد نکشیدی) وزن: ١٠ کیلو ٤٥٠ گرم. -کیان به سرعت چهار دست و پا میره و دستشو به میز، مبل و هر وسیله بلندی که پیدا کنه میگیره و بلند میشه و دور اون تاتا می کنه. - دستشو بگیری تا تا میکنه. البته هرجا اون بخواد باید برید (فرزند سالاری) - ٦ تا دندون داره. - فقط مامان و بابا میگه و بعضی وقتها دد . - دیگه می می نمی خوره و فقط شیر خشک می خوره. - سایز پوشکش بین ...
7 تير 1391

پسر عشق کشو

کیان عزیزم در اخرین روزهای ١٠ ماهگی به سرعت چهاردست و پا میری و خودتو میرسونی به هرجا که تا حالا دلت می خواسته بری و نمیشده. عاشق اینی که بری و کشو باز کنی و همه چیزهای توی کشو را بگردی و یک چیز خوب پیدا کنی که بتونی باهاش بازی کنی. براتم فرقی نمیکنه که کشو اتاق باشه یا آشپزخونه، خونه خودمون باشه یا مامان جون. مامان میشه کشو لباس زمستونه هامو مرتب کنم؟ اینم دیگه نمی خوام! عکس نگیر! آخ جون. میز تلویزیوم مامان جون کشو داره اینا چیه؟ چه سفته! بذار بخونم روشو ببینم چیه! بدون شرح!   ...
2 تير 1391

آش دندونی

کیان عزیزم بالاخره مامانی آش دندونی شما را پخت. میدونی عزیزم درست یک هفته قبل از اینکه بریم مسافرت شما اولین دندونت را در آوردی و مامان وقت نکرد برات آش بپزه قبل از رفتن دو تا دیگه از دندونات هم نیش زد و توی مسافرت هم ٤ تای دیگه در اومد و ما با ٦ تا مروارید کوچولو و خوشگل برگشتیم که مامان و بابا مریض شدند وبالاخره مامانی ٢٤ خرداد همت کرد و آش برات پخت. ولی بدون که برای مامان مهسا که تا حالا آش درست نکرده بود کار راحتی نبود.خیلی حرص خوردم تا بالاخره درست شد. مامانی عکس خیلی خوب با اش دندونی هات نداری چون اگه یک لحظه ولت میکردیم دستتو میکردی تو همه اشها. اصلاً هم مزشو دوست نداشتی و فقط یک قاشق به زور حاضر شدی بخوری. راستشو بخوای...
24 خرداد 1391

کیان بلا

عزیزم از یک هفته بعد از تمام شدن ٩ ماهگیت چهار دست و پا رفتن را شروع کردی. اوایل یکی از پاهات زیر تنت میموند و گوپی می افتادی و مامانی بهت میخندید ولی حالا دیگه خیلی حرفه ای شدی. وقتی خیلی خیلی کوچولو بودی و من می خوابوندمت توی اتاق و می اومدم بیرون تا به کارام برسم همیشه احساس میکردم تو الان از تو اتاق میای بیرون و بعد به خودم میخندیدم. ولی حالا تو چهاردست و پا از تو اتاقت میای بیرون و با چشمهای مشکی و شیطونت بهم میخندی و من از ذوق میمیرم. سلام! من اومدم این چیه؟ چه سیمیه که چسبیده؟ اخی! یکم دیگه مونده که همش کنده بشه. مامان بیا تشکر کن. خیلی محکم بود ولی کندم! ...
23 خرداد 1391

وروجک مامان

پسری خیلی خیلی شیطون شدی و مامانی بعضی وقتها واقعاً کم میاره. دیگه مطمئنم که وقتی اندازه تو بودم اینقدر شیطونی نمیکردم. مامان جون هم از شیطونی های تو متعجبه! عزیزم برنامه خوابت هم که شده مثل نی نیهای ٣-٤ ساله. صبح بین٨  تا ٩ بیدار میشی و دیگه بیداری تا بعداز ظهر، ساعت ٣ می خوابی و اگه هیچ صدایی نباشه و همه چیز خوب باشه شاید خوابت تا ٥ طول بکشه و بعدش دوباره بیداریییییییییییییییییییی تا ١٢ شب. بابا مجید همیشه بهت میگه کاش من جای تو بودم و ازم خواهش میکردند که بخوابم! پسر اسباب بازیهات فقط در حد  ٥ دقیقه برات جذابیت دارند ولی چیزهایی که ازشون سیر نمیشی و برای بدست اوردنشون ازهیچ کار و فعالیتی دریغ نمیکنی:کنترل تلویزیون، موبایل و...
20 خرداد 1391

اولین شب جدایی

کیان عزیزم. دیشب بعد از ٩ ماه و ١٠ روز که از اومدن تو به این دنیا میگذره برای اولین بار، شب پیش مامان مهسا نبودی. یک عالمه دلم برات تنگ شد.البته مامانی شب تا صبح بیدار بود و نخوابید ولی تو کوچولو راحت و خوب پیش مامان جون خوابیده بودی. عزیزم وقتی از مسافرت برگشتیم مامان جون و خاله مهدیس مریضی خیلی بدی گرفتند ولی فکر میکردند که مسمومیت غذایی دارند و برای همین ما مواظب خودمون نبودیم و رفتیم خونشون ولی از دیروز ظهر حال مامان مهسا هم بد شد و فهمیدیم که بیماری مامان جون اینا ویروسی بوده و واگیر هم داشته! اول حال مامان مهسا بد شد و وقتی به بابا مجید زنگ زدکه ببردش دکتر فهمید که بابایی هم مریضه. مامان جون هم که میدونست چه مریضی بدی من و بابا گ...
19 خرداد 1391

روز پدر

  کیان عزیزم روز تولد حضرت علی در کشور ما روز پدره و امسال هم روز ١٥ خرداد بود. مامانی سالهای خیلی قبل که کوچولوتر بود این روز را خیلی دوست داشت. میدونی برای من این روز دوست داشتنی بود چون روز تولد بابابزرگ هم بود و من فکر میکردم اینکه روز تولد بابام با روز پدر دقیقاً یکروزه یک اتفاق بی نظیره که فقط برای بابای من افتاده. چون تولد بابابزرگ بود ما کیک میگرفتیم و براش تولد میگرفتیم و خیلی خوش میگذشت. همیشه هم خونه خودمون نبودیم خیلی وقتها جاهای دیگه مثل خونه مامان بزرگ مامان، باغ و ... بالاخره جشنمونا میگرفتیم. ولی حالا ٦ سالی میشه که وقتی نزدیک این روز میشه حس بدی بهم دست میده. دیگه این روزو دوست ندارم و دلم می خواد از روی تقو...
18 خرداد 1391

دومین مسافرت کیان

مامانی من و تو و بابا مجید یک هفته رفتیم مسافرت و این در واقع دومین مسافرت تو و اولین مسافرت خارج از کشورت بود. تو این مسافرت خیلی از اولینهای تو شکل گرفت. تازه توی این هفته تولد مامان مهسا هم بود و نه ماهگی شما هم شد. چقدر باید برات بنویسم پسری. عزیزم اولین هاتو مینویسم و توضیح مسافرت را میذارم تو ادامه مطلب. کیان برای اولین بار: - بین اصفهان تا فرودگاه امام سوار اتوبوس شد. - سوار هواپیما شد (فرودگاه امام خمینی تهران تا اتاتورک استانبول) - سوار مترو شد. - سوار کشتی شد. (مامان مهسا هم دفعه اولش بود سوار کشتی میشد) - سوار درشکه شد. - سوار ترانوا شد. عزیزم خیلی زود داری همه اولینها را تجربه میکنیا! تو تو...
13 خرداد 1391

کیان 9 ماهه شد

پسری ٩ ماهگیت مبارک. ٩ ماه توی دل مامانی بودی و ٩ ماه هم بیرون دل مامانی. عزیزم ماهگردهات بهونه ای میشه تا برگردم و عکسهاتو از تولد تا حالا دوباره مرور کنم و از اینکه بزرگ میشی لذت ببرم. کیان در ٩ ماهگی: - مامان و بابا میگه و اگه ازش بپرسی بابا یا مامان کجاست بطرف ما نگاه میکنه. - از حالت خوابیده به نشسته خودش میره و برعکس. - اگه میز کوتاه یا نرده ای کنارش باشه میگیره و بلند میشه می ایسته ولی بعد نمیتونه بشینه یا جیغ میزنه و کمک می خواد و یا گوپی می افته. - به سرعت سینه خیز میره ولی فقط ژست چهاردست و پا را میگره. - دیگه زیاد از روروئک خوشش نمیاد و توش نمیمونه. ترجیح میده بازوهاشو بگیری و تاتا کنه، اصلاً هم به فکر کمر...
7 خرداد 1391